|
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 11:38 :: نويسنده : مــهــنــاز و رضــــا
تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی
گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته
نظرات شما عزیزان: من اگر که گاه ... حرفهایم قشنگ و شاعرانه می شوند من اگر که گاه ... نفس هایم را عاشقانه می کشم من اگر که گاه ... در نبض لحظه ها چون رود جاری می شود دلم می خواهم به خودم ثابت کنم که .... می توان با همه ی غمها و مشکلات باز هم نفس کشید می توان وقتی در میان راهِ زندگی خسته است دلم .. دوباره تکیه کرد به زانوانِ خویش ... وقتی همه ی حسم را جمع می کنم یک گوشه در دلم ... و بعد ... جایی ... شاید کنارِ برکه ای ... یا کنارِ حتی یه شاخه گل حسم را می ریزم در نگاهم و می ریزم به پایِ این تصویرهایِ قشنگ می خواهم به خودم ثابت کنم ... که می توان در میان گریه ... خنده کرد که می توان با یک قطره هم ... رویشی دوباره داشت که می توان در دلِ کویر ...زایشی دوباره داشت که می شود بارور کرد .... کویرِ دل که می شود باور کرد خنده را که می توان ..... که می توان عاشقانه زندگی را نفس کشید
سلام چه جالب اما خانومی داداشی ادم حسودی میکنه این کارا چیه شوخی کردم تبریک میگم عالی حالا چرا گمشده گذاشتین
سلام .
آدرس وبتو نداشتم از نظرات قبلیم پیدا کردم.تو که منو لینک نکردی مهناز خانوم؟ من لینکیدمت.وب زیبایی داری... رضا
![]() ساعت17:47---20 بهمن 1391
سلام مهنازجونم خيلي قشنگ شده خيلي خيلي دوست دارم
پاسخ:ممنونم رضا جونم ![]()
![]() |